۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

ترانه ی تن ها, برای ترانه ی موسوی

زیباترین ترانه ی تن ها
هنگام که آهنگِ گامها
هنگامه می کند به پا
صداست،
صدا در صدا..
.با نُت های سوناتِ مهتاب
گفتی که موسیقیِ ققنوس می خندد
تا راه بر تیره ی سکوت وُ کابوس ببندد
صدای توست در زایشی تازه از آتش
تا در کوچه های مشوشِ جهان فانوس برافرازد
در ساعتی تاریک که تویی اسیر؛ ترانه ی تنها
عقربه ها چو عقربی غریب وُ در نقاب
سُرمه ی مرگدر دهان و چشم روز می پاشند
تا تباه کنند تو را
آنگاه که زندگی از تو فخر می خَرَد
گرفتار نباید بود به چنگ وُ چنگالِ دشمن...
حال که با سایه های سبز در سفر شدی
از لا به لای نیزارِ آغازِ زمین
لای لایِ دلِ مادران
- نَفَس فِسرده سوگوارانِ سالیان-
با لابه های باد در بی محابا
هماره سُراید ز سبزه های سوخته ی وطن
قساوتِ قصاب را قصه می کند سحاب
به نی لبک های کودکانِ اکنون
به بادبادک های سبزِ عصر
کیست ورّاقِ غصه های قرن
جز این ترانه ی تن ها؛مزامیرِ زنگار رنگِ زهدانِ آرزو!
نارنج و نار می تراود از خوشه های روشن
بر خشت خشتِ خورشید
با حاجبانِ جهل
بذرسوزِ دوزخِ اندوهمندان
چه بگوید گلو گشاده شعرِ سهل
سروش چه کند با شَمَن!
دیدی چه کرد
ترانه با فتحِ دفترِ فردایِ آفتاب
کبوتری به کِتفِ کوه
ترانه بود وُ نغمه ی شکوه
در عینِ عشق عیان وُ شقایقِ قاف
حکاکِ این حکایت ست بر نبضِ زمان، زندباف
ترانه ی تلخم وُ تنها نبوده ام
سوگند به جانِ آنکه طراوتست و ترنّم
وآواز می دهد آزادیِ تو را
- با پیراهنی پیراسته از هنوز وُ همیشه-
مرثیه میراثِ سرزمینِ ما نبود
سروده ي رضا بی شتاب
2009-07-25http://rezabishetab.blogfa.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر