۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سهشنبه
اطلاعاتي درباره محل دفن و مدرک تحصيلي ترانه موسوي
۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه
بند 7 اوين، نزديک به دو ماه، ميزبان قهرمان کوهنوردي ايران است


به گفته مادرش که اخیراً یک بار با او ملاقات حضوری داشته است، پرونده اش بدون هیچ گونه رسیدگی پس از نزدیک به 50 روزکماکان بلاتکلیف مانده است.
این قهرمان فاتح قله های هیمالیا که بارها نام ایران و ایرانی را در جهان بلندآوازه کرده، پیش از این همواره در فصول صعودهای هیمالیا در صدر اخبار کوهنوردی رسانه های گروهی قرار داشته است. فریدیان تنها فاتح ایرانی دشوارترین قله جهان k2 است. او در سال 1386 توانست این دومین قله بلند جهان را که 8611 متر ارتفاع دارد، به صورت فردی و در قالب تیمی بین المللی صعود کند و با غلبه بر قله ای که به نام شاه کوه ها و کوه قاتل مشهور است، رویای کوهنوردان ایرانی را به بار بنشاند. فریدیان در سال 1387 نیز با سرپرستی فنی تیمی شش نفره از ایران، توانست قله نانگاپاربات را که 8126 متر ارتفاع دارد و دومین کوه دشوار جهان است، در کشور پاکستان به همراه چهار تن از همنوردانش فتح کند.
کاظم فریدیان در میان کوهنوردان ایرانی، مشهور به فردی است که قادر است دشوارترین و خطرناکترین مسیرهای سنگی و یخی را در کوهستان مقهور خود سازد. او با فعالیت ورزشی خود در قالب تشکلهای مردمنهادی همچون باشگاه کوهنوردی و اسکی دماوند و انجمن کوهنوردان ایران، همواره در تلاش برای ارتقای جایگاه کوهنوردی مستقل و رشد قوانین حاکم بر این ورزش در داخل بود و از سیاستهای محدود کنندهی فدراسیون کوهنوردی فاصله گرفته و در ادوار مختلف انتقادهای صریحی را در رسانه ها به مسئولان این ورزش داشته است.
او هماکنون در بند 7 زندان اوين روزگار ميگذراند.

ترانه ی تن ها, برای ترانه ی موسوی
زیباترین ترانه ی تن ها
هنگام که آهنگِ گامها
هنگامه می کند به پا
صداست،
صدا در صدا..
.با نُت های سوناتِ مهتاب
گفتی که موسیقیِ ققنوس می خندد
تا راه بر تیره ی سکوت وُ کابوس ببندد
صدای توست در زایشی تازه از آتش
تا در کوچه های مشوشِ جهان فانوس برافرازد
در ساعتی تاریک که تویی اسیر؛ ترانه ی تنها
عقربه ها چو عقربی غریب وُ در نقاب
سُرمه ی مرگدر دهان و چشم روز می پاشند
تا تباه کنند تو را
آنگاه که زندگی از تو فخر می خَرَد
گرفتار نباید بود به چنگ وُ چنگالِ دشمن...
حال که با سایه های سبز در سفر شدی
از لا به لای نیزارِ آغازِ زمین
لای لایِ دلِ مادران
- نَفَس فِسرده سوگوارانِ سالیان-
با لابه های باد در بی محابا
هماره سُراید ز سبزه های سوخته ی وطن
قساوتِ قصاب را قصه می کند سحاب
به نی لبک های کودکانِ اکنون
به بادبادک های سبزِ عصر
کیست ورّاقِ غصه های قرن
جز این ترانه ی تن ها؛مزامیرِ زنگار رنگِ زهدانِ آرزو!
نارنج و نار می تراود از خوشه های روشن
بر خشت خشتِ خورشید
با حاجبانِ جهل
بذرسوزِ دوزخِ اندوهمندان
چه بگوید گلو گشاده شعرِ سهل
سروش چه کند با شَمَن!
دیدی چه کرد
ترانه با فتحِ دفترِ فردایِ آفتاب
کبوتری به کِتفِ کوه
ترانه بود وُ نغمه ی شکوه
در عینِ عشق عیان وُ شقایقِ قاف
حکاکِ این حکایت ست بر نبضِ زمان، زندباف
ترانه ی تلخم وُ تنها نبوده ام
سوگند به جانِ آنکه طراوتست و ترنّم
وآواز می دهد آزادیِ تو را
- با پیراهنی پیراسته از هنوز وُ همیشه-
مرثیه میراثِ سرزمینِ ما نبود
سروده ي رضا بی شتاب
2009-07-25http://rezabishetab.blogfa.com
عقیق ذوب شده (به یاد شادروان ترانه موسوی)
ترانه عزیزم, آنروز شوم که بایت را ازخانه بیرون گذاشتی چه روزی بود؟ آیا خورشید بی رقیب درحال درخشش بود؟ آیا به چهره ات تابید یا ازفرط حسادت روی را برگرداند؟ آیا باد هم می وزید؟ نمیشد آن نسیم کوته عمر به زلزله تبدیل میشد که همه درختها وخانه ها را تکان میداد وطبیعت بهانه ای بتو میداد که ازبناهگاهت خارج نشوی؟ هنگامیکه تصمیم به رفتن داشتی به چه فکرمیکردی؟ آیا نمیشد به موضوع دیگری می اندیشیدی که تورا ازرفتن منصرف میکرد؟ آیا ابری هم درآسمان دیده میشد یا ازشرم دیدن چهره جذاب تو بنهان شده بود؟ آیا طنین آهنگی بگوش میرسید یا بادیدن ترانه, آوای مظلومیت وبی گناهی وبی دفاعی را بانگ میزد؟
آیا به مادرت گفتی که چقدراورا دوست داری؟ آیا قلب او درآن لحظات می جوشید ومایل بود تورا دومرتبه به رحم برگرداند ؟ اگرمیدانستی روح اوبه شمع آب شده ای مبدل میشود آیا هنوزمصمم حرکت بطرف مقصد فاجعه آمیز بودی؟چه میشد اگرآنروز طوردیگری برنامه ریزی میشد؟ چه میشد اگرآن لحظه اتفاق دیگری رخ میداد واین حادثه وحشتناک را خنثی میکرد؟ چه میشد اگرفرشته نجاتی سرراهت قرار میگرفت؟ شاید او روبروی تو ایستاده بود اما تورا خویش بنداشت وگرنه دست یاری به سوی تو میشتافت. چه میشد اگردرآن دم قدرتی آهنین باهای تورا به جهت دیگری میکشید؟ چه میشد اگر به ماموران امنیتی ببخشید...(جنایتی) گوش نمیدادی وبه هرطریقی ازرفتن با آنها خودداری میکردی, حتی اگر مرگ تورا هدف میگرفتند؟ عزیزم, آیا آگاه نبودی که دختری به زیبائی تو باید باسداری همراه شود؟ اوه...فراموش کردم باسدار دروطن ما چه معنی میدهد! چه میشد اگرمیخانه ای سرراهت بود ووارد مسجد نمیشدی؟ چه میشد اگر عزرائیل بجای تو اهریمنی را دنبال میکرد؟ اوه...یادم نبود که شیطان تصورنیست بلکه سالهای درازیست که روی کریه خود را درمیهن آشکار میکند. چه میشد آن لحظه ترسی به دل راه میدادی قبل ازیک گام جلو, چندین قدم عقب میکشیدی؟ شاید مانند هرشخص دیگری بخود گفتی...نه...برای من اتفاق نخواهد افتاد. من که کاری نکردم. من که گناهی مرتکب نشدم. چه میشد اگرآنروز روز دیگری بود؟ نه ...عزیزم, درآنروز نور ازظلم وستم جباران خسته شده بود وترجیح میداد که خاموش باشد. روشنائی باهمه قهرکرده بود. تاریکی مطلق همه جا را فراگرفته بود. حتی زوزه ای درحال وزیدن نبود بلکه همه جا را سکوت احاطه کرده بود. ابرها برای گریستن درسوگ تو تدارک می دیدند. عطرزندگی بابوی مرگ جابجا شده بود. آسمان آبی را هاله ای سیاه بوشانده بود. تنها تشعشع چهره نورانی توبود که وجود موجودی را خبرمیداد. مثل اینکه طبیعت کورشده بود. فقط عقیقهای سبزتوبودند که خلا را برکرده بود. عزیزم, اهریمنان بادیدن توفرصت را غنیمت شمردند وتورا ربودند. توذوب شدی. اما برای تبه کاران وجنایتکاران اینهم کافی نبود بلکه بیکرنیمه جان تورا به آتش کشیدند که شاید اثرونشانی ازتوباقی نماند که شاهد جنایت آنها باشد. اما آنها کورخواندند. تو به آزادیخواهان هموطنت ملحق شدی. نام تو مانند جان باختگان, نداها, سهراب ها,محمدها, وبقیه عزیزان بیوند خورد. روح باک شما به دنیا ثابت کرد که ایران بیوه نیست بلکه سرافرازوباینده است.
راشل زرگریان
اشتراک در:
پستها (Atom)