۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

بیانیه‌ی نخستین ناشران خبر شهادت ترانه موسوی درباره‌ی راستی این رویداد/ رضا ولی‌زاده – لیلا ملک‌محمدی

…و ایشان را تا در خود بازنگریستند

جز باد

هیچ به کف اندر نبود

جز باد و به جز خون خویشتن

چراکه نمی‌خواستند؛ نمی‌خواستند

نمی‌خواستند که بمیرند

«احمد شاملو»

فعالان محترم حوزه‌ی رسانه، اهالی فکر و نظر و مردم شریف ایران

و شما سربازان پیدا و پنهان نظام اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلامی

ما (لیلا ملک‌محمدی و رضا ولی‌زاده) امروز به ضرورتی روی سخن با تمام شما داریم؛ شما که زخم‌خورده و زخم‌زننده، به میدان درآمده و هستی خود را برای رسوایی ستم‌کاریِ دشمنان خانگی، عیارانه به میدان آورده یا گوشه‌ی عافیت اختیار کرده یا دست و زبان خود را به کام دشمن، تازیانه‌ی مردم کرده‌اید. چه بسیار اتفاق نادره‌ای‌ست که بیانه‌ای خطاب به جمعی بدین پایه ناهم‌گون و ناهم‌بسته نوشته شود؛ اما کدام شماست که نام «ترانه موسوی» را نشنیده باشد و خود را بازجویانه به قضاوت چیستی ماجرایش ننشانده باشد. این خود نقطه‌ی اشتراک همه‌ی ماست. این نوشته خطاب به همه‌ی شماست که یا تنها گوشی برای شنیدن ماجرا بوده‌اید یا دل‌آشوبه‌های هولناکی‌اش را یک سال تحمل کرده یا با خلوص نیت در واقعیت آن تردید کرده‌اید یا به دستور، آن‌را دروغ و دغل خوانده‌اید.

ما نویسندگان این نوشته رسماً اعلام می‌کنیم برای نخستین‌بار خبر بازداشت، احتمال تجاوز به عنف و یافتن جسد ترانه‌ موسوی – کسی که در 7 تیر 1388 بازداشت و در بازداشتگاهی غیر رسمی با تعدادی هم‌بند بازجویی شد؛ آسیب جسمی فراوان دید و به گفته‌ی خانواده‌اش سوزانده شد – را در وبلاگ‌هامان منتشر کردیم. ما که سال‌ها با عناوین مختلف در تحریریه‌ی خبرگزاری‌ها و روزنامه‌های ایران فعالیت کرده‌ایم به مسوولیت خطیر خود آگاه بوده و مسوولانه نسبت به انتشار خبری اقدام کردیم که منابع مختلف آن‌را تأیید کرده و شواهد و مستنداتی امکان چون و چرا در راستی آن‌را رد می‌کرد. ما اکنون نیز پس از 14 ماه هم‌چنان بر این عقیده استواریم و کوچک‌ترین تردیدی در وقوع این جنایت نداریم؛ زیرا در روزهایی که سرنوشت ترانه در پرده‌ی ابهام قرار داشت و پس از آن‌که جنازه ی او پیدا شد نزدیک‌ترین نمایندگان افکار عمومی به خانواده‌ی ترانه بودیم واز اضطراب و دلهره‌ای آگاهی داشتیم که پس از چند روز بی‌خبری از ترانه با تماس‌های تلفنی مشکوک بر سر خانواده‌ی او آوار می‌شد.

اگر روزی به ضرورت لیلا ملک‌محمدی پشت وبلاگ «زیرزمین» به انتشار خبر دستگیری و کشته‌شدن ترانه موسوی و رضا ولی‌زاده پشت وبلاگ «چریک آن‌لاین» به انتشار خبر دستگیری، کشته‌شدن و طرح احتمال تجاوز به ترانه موسوی در زمان بازداشت اقدام کردند امروز این پنهان‌کاری – تا آن‌جا که به امنیت این اشخاص مربوط می‌شود- تا حدودی ضرورت خود را از دست داده است؛ هرچند هم‌چنان برخی در ایران و در ارتباط با این ماجرا با مشکلات امنیتی مواجه‌اند و قطعاً ما هم‌چنان نمی‌توانیم بی‌هیچ بیش و کم از ترانه موسوی و شاهدان بازداشت او و راویان ماجرایش سخن بگوییم.

ما در این نوشته بار دیگر تأکید می‌کنیم با شواهد و مستنداتی که این خبر را با تکیه بر آن منتشر کردیم و شواهدی که طی یک سال گذشته به دست آمده، متأسفانه کوچک‌ترین تردیدی نسبت به وقوع تراژدی مرگ ترانه در زمان بازداشت نداریم و روزی را انتظار می‌کشیم که پرتو شهادت شاهدان عینی در دادگاهی صالح، ابعاد دردناک این فاجعه را روشن کند و آمران، عاملان و زمینه‌سازان آن را به سزایی برابر و به بزرگی این عمل وحشیانه برساند.

و نیز لازم می‌دانیم تأکید کنیم به هیچ‌وجه انتقادها و شبهه‌هایی را که به راستی و اصالت این خبر وارد می‌شود، مخدوش‌کننده‌ی پایگاه و ارزش فعالیت حرفه‌ای‌مان در حوزه‌ی رسانه نمی‌دانیم و از آن گذشته هم‌چنان که امنیت و آرامش زندگی‌مان را بر سر آن بذل کردیم خود را پذیرای انتقاد حرفه‌ای منتقدان بی‌غرض خبر و آسیب غرض‌ورزی دیگران می‌دانیم؛ در عین آن‌که بازیگر بازی خطرناکی که برخی با اغراض سیاسی و عقده‌های شخصی تدارک دیده‌اند نخواهیم شد. ما مفتش نیستیم تا اغراض دیگران را کشف کنیم و نه دیکتاتور-خبرنگار تا باور به خبری را به مخاطب حقنه کنیم.

طی یک سال گذشته کسانی که در راستی این خبر تردید کرده‌اند به 3 گروه تقسیم می‌شوند؛

آن‌ها که فضای امنیتی روزهای پس از انتخابات 88 را درک نکرده‌اند و گمان می‌کنند تولید خبری از این دست در آن روزها و حتی پیش از آن در فضایی که امنیت خبرنگار و منابع خبر در آن تأمین بوده است اتفاق می‌افتاد؛ حال آن‌که چه بسیار حقایقی که به دلیل حاکمیت فضای رعب و وحشت روزهای پس از انتخابات و تسلط دستگاه‌های امنیتی بر اتفاقات پیدا و پنهان، از دید کنجکاوترین و بی‌پرواترین خبرنگاران پوشیده مانده و در آینده باید منتظر انفجار خبری‌ای باشیم که چه بسا ترکش‌های آن هر کدام ترانه‌ای باشد در گوش ما بی‌خبران؛ چراکه به قول شاعر آزادی «مادران سیاه‌پوش/ داغ‌داران زیباترین فرزندان آفتاب و باد/ هنوز/ از سجاده‌ها سر برنگرفته‌اند»

گروه دیگر آن‌هایی هستند که مسوولانه خبر را کالبدشکافی و اجزاء آن‌را تحلیل می‌کنند؛ اما چنان به تئوری‌های تولید و انتشار خبر متکی هستند که نمی‌توانند واقعیت را ببینند و فرایند تولید یک خبر را در شرایط خاص، نظیر آن‌چه پس از انتخابات بر فضای رسانه‌ای حاکم بود، از تئوری‌های خبر که غالباً در دانشکده‌های خبر گفته می‌شود جدا کنند و تولید خبر در این شرایط را تابع فروبستگی همین شرایط بدانند و به داوری بنشینند.

اما گروه سوم میراث‌خواران پشت جبهه‌ها هستند. آن‌ها می‌توانند در عین آن‌که خود را قهرمان انتشار خبری می‌دانند عندالاقتضا قهرمان تکذیب همان خبر شوند. این گروه چه‌ بسا در هر اقدام خود تابع اغراض سیاسی و حزبی یا شخصی باشند و در کسب منفعت از هر راه و بی‌راه چنان‌اند که به قیمت مطرح‌شدن و بر سر زبان‌ها ماندن و به انگیزه‌ی پیروزی در جدال‌های شخصی و جناحی بی‌اساس، دروغ می‌سازند و با قلب واقعیت، در صف متجاوزان به ترانه‌ها می‌ایستند. از تلاش صدا و سیمای جمهوری اسلامی و نهادهای امنیتی و رسانه‌های حکومتی در دروغ‌پراکنی برای تکذیب این ماجرا که بگذریم، طرفه تلاش کسانی‌ست که با ژست‌های حرفه‌ای در بازی‌ای مشکوک و هوچی‌گرانه با ادعای دروغین روشنگری به طور مستقیم به بازجویان و مأموران دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی، برای دستگیری‌ و فشارهای تازه‌تر بر شاهدان این ماجرا، خط می‌دهند.

گرچه سخن به درازا می‌کشد لازم است موجزانه بگوییم ماجرای بازداشت و وضعیت نامعلوم «ترانه موسوی» را نخستین‌بار و مستقیماً یکی از هم‌بندان او برای ما روایت کرد و این خبر به شهادت شاهد دیگری نیز مؤکد شد. پس از آن برای اطمینان از راستی خبر، ما با خانواده‌ی ترانه موسوی تماس گرفتیم. روزی قطعاً نگرانی پدر بیمار و مادر سال خورده ی او روایت خواهدشد. کامپیوتر ترانه پر بود از عکس‌هایی که او از تجمعات انتخاباتی و راهپیمایی‌های اعتراضی پس از انتخابات گرفته بود یا گویای حضور او در این راهپیمایی‌ها بود؛ خانواده‌ی ترانه هیچ‌یک از این عکس‌ها را، با وجود پافشاری ما، در اختیارمان قرار ندادند؛ جز عکسی که همه ترانه را با آن می‌شناسند. انگیزه‌ی اولیه‌ی ما برای انتشار این عکس، که مورد موافقت خانواده‌ی ترانه نیز قرار گرفت، آن بود که شاید بتوان با انتشار آن، نشانی از او به دست آورد. آن روزها هنوز نه فعالان رسانه‌ای، نه فعالان حقوق بشر و نه رهبران فکری و سیاسی، عمق فاجعه‌ای را که در مخوف‌ترین زندان‌های نام‌دار و بی‌نام می‌گذشت نمی‌دانستند و هیچ‌کدام از ما در خیال نیز آن را نمی‌پروراندیم. انتشار عکس ترانه موسوی با کسب اطلاعات نگران‌کننده‌ای از وضعیت او مصادف‌شد. بخشی از این اطلاعات را یکی از نزدیکان خانواده‌ی ترانه موسوی منتقل می‌کرد و نیز اطلاعاتی که بعدها در مورد احتمال تجاوز به او، کشته‌شدن، یافتن جنازه و دفن او منتشرشد. پس از آن‌که این خبر توجه افکار عمومی را جلب کرد و بسیاری در بازانتشار آن مؤثر واقع شدند ارتباط ما با خانواده‌ی ترانه موسوی قطع شد. از خانواده‌ی سه نفره‌ی ترانه تنها مادری سال‌خورده مانده بود؛ چراکه پدرش پس از دو هفته از کشته‌شدن ترانه، درگذشت. تماس‌های تلفنی ما با یکی از نزدیکان این خانواده کم کم از صراحت گفتار تهی شد و به کلمات رمز و معماگویی‌های به ترس و دلهره آمیخته، گرایید تا آن که کاملاً و به صورت یک‌طرفه قطع شد؛ اما راه‌های ارتباطی دیگر را کم و بیش حفظ کردیم. هرچند تلاش ما در واداشتن خانواده‌ی ترانه برای دادخواهی، به علت‌هایی که روشن است، ناکام ماند هم‌اکنون شاهدیم خانواده‌هایی پس از یک‌سال زبان گشوده‌اند و از مصیبت‌هایی که بر آن‌ها و عزیزانشان رفته سخن می‌گویند. از نظر ما به سخن درآمدن نزدیکان ترانه در آینده،‌ دور از ذهن نیست. در شرایطی چنین فروبسته ما از انجام حداقل‌های ممکن و درآویختن به هر امکانی که بتواند داد ترانه را بستاند کوتاهی نکردیم. هم‌زمان مجموعه‌ای از مستندات خبر را در حضور یکی از شاهدان عینی بازداشت ترانه و چند تن از فعالان رسانه‌ای – که نامشان محفوظ خواهدماند- به کمیته‌ی رسیدگی به وضعیت آسیب‌دیدگان حوادث پس از انتخابات سپردیم و از آن‌جا که بعدها تأیید راستی ماجرای ترانه موسوی مورد تأکید سرشناس‌ترین معترضان حاکمیت قرار گرفت، به نظر می‌رسد کمیته نیز تحقیقات مستقلی درباره‌ی این ماجرا انجام داده و شواهد دیگری نیز به دست آورده است.

نزدیک به 4 ماه از انتشار این خبر گذشت تا دستگیری اعضای کمیته و کسانی که ما در ارتباطی مستقیم، ماجرا را برای آن‌ها توضیح داده بودیم و اشارات محسنی اژه‌ای در یک برنامه‌ی تلویزیونی، دست خطر را گرفت و پشت در خانه‌های ما آورد و اگر به زعم نهادهای امنیتی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی انتشار اخبار حوادث پس از انتخابات جرم تلقی می‌شود که می‌شود، ما جرایم دیگری از قبیل انتشار عکس‌ها، ویدئوها و اخبار اعتراضات پس از انتخابات در رسانه‌های خارج از ایران مرتکب شده بودیم. تکرار این نکته را مهم می‌دانیم که 4 ماه پس از انتشار خبر ما هم‌چنان در ایران بودیم؛ بنای ماندن داشتیم و برای کسب شواهد و مستندات بیشتر از ماجرای ترانه تلاش می‌کردیم. در کدام ذهن معلول و ناقصی چنین می‌گنجد که فاجعه‌ا‌ی چون قتل ترانه تنها برای اخذ پناهندگی ساخته و پرداخته شده باشد؟ آیا گرفتن پناهندگی برای دو روزنامه‌نگاری که یکی از آن‌ها با صدور قرار آزاد بود و دیگری هم پس از انتخابات ده‌ها خبر، عکس و فیلم از سرکوب‌ها به رسانه‌های خارجی ارسال کرده بود تا بدین پایه دشوار است که چنین داستانی خلق کنند؟ تاکنون هزاران نفر از ایران گریخته‌‌اند و به پناهندگی تن داده‌اند؛ آیا همگی باید داستانی می‌داشتند تا این حد خونین و تمام حیثیت و آبروی‌شان را به تأیید یا تکذیب آن گره می‌زدند؟

اکنون که 10 ماه است از ایران خارج شده‌ایم پیوسته به لحاظ انسانی و حرفه‌ای خود را مسوول پیگیری این ماجرای دردناک می‌دانیم و برای کسب شواهد و مستندات بیشتر تلاش می‌کنیم؛ تا آن‌جا که بتوان ماجرای ترانه موسوی را به پرونده‌ای حقوقی علیه ماشین سرکوب و جنایت جمهوری اسلامی تبدیل کرد و در این راه دست کمک به سوی تمامی کسانی دراز می‌کنیم که در هر نقطه‌ی جهان دل در گرو حقیقت و آزادی دارند؛ از تردیدهایی که نسبت به اصالت این خبر طرح می‌شود ناامید نمی‌شویم و از کسانی‌که با انگیزه‌های مختلف در رد این خبر می‌کوشند می‌خواهیم تنها به گمان خویش و تهییج مخاطبان بسنده نکنند؛ صاحب عکس را بیابند؛ ترانه موسوی را زنده و سالم به جهانی نشان دهند که او را نماد جنایت جمهوری اسلامی علیه معترضان به نتیجه‌ی انتخابات می‌داند؛ شواهد خود را به سخن وادارند و مستنداتی ارایه دهند که محکم و قانع‌کننده باشد. این کار برای آن‌ها ساده‌تر خواهدبود؛ چراکه تکذیب این خبر نه تنها تهدیدی به دنبال ندارد بلکه یک حکومت سراپا امکانات، تمامی توان خود را برای انجام آن در اختیار تکذیب‌کنندگان قرار می‌دهد. اگر اثبات شود ماجرای ترانه واقعیت نداشته است کابوس‌های یک‌ساله‌ی ما و تمام کسانی که با نام ترانه خون گریسته‌اند پایان می‌یابد. ما در کمال خرسندی حیثیت حرفه‌ای خود و هستی‌مان را بر سر یافتن نشانی از ترانه موسوی یا اثبات ساختگی بودن ماجرای او معامله خواهیم‌کرد. کاش ترانه موسوی وجود خارجی نداشت و دنیا تا این اندازه محل توحش نبود؛ آن‌وقت ما نیز رستگار بودیم و سری به سامان داشتیم و چشم‌هامان را به لبخندی بر این شب کشنده و کشدار می‌بستیم. تحقیق درباره‌ی ماجرای ترانه موسوی حق و برتر از آن مسوولیت همه‌ی کسانی‌ست که حقیقت را ارج می‌نهند. ما نیزهمچنان مستقل درباره‌ی آن، با وجود موانع بسیار، تحقیق می‌کنیم؛ اما نه برای اثبات آن بلکه برای کشف چگونگی رخدادش. با این همه در این کار به گودال جنجال و هوچی‌گری نخواهیم افتاد و در بازی مشکوک دیگران حتی در مقام تماشاچی خردی نیز حاضر نخواهیم‌شد.

رضا ولی‌زاده – لیلا ملک‌محمدی

4 /شهریور/1389

۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

اطلاعاتي درباره محل دفن و مدرک تحصيلي ترانه موسوي

دوستان ترانه موسوي وبلاگي راه اندازي کرده و در آن خبرهاي تازه‌ اي از ترانه را منعکس کرده اند. به گفته آن ها، پيکر ترانه به منطقه وازيوار واقع در چمستان استان مازندران منتقل و در قبرستان روستايي مدفون شده است. آن ها همچنين خبرداده اند که ترانه داراي مدرک کارشناسي در رشته مديريت بازرگاني از دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز بوده و به عنوان کارمند بازرگانی یک شرکت معتبر لوازم آرایشی و بهداشتی و اعطای نمایندگی به سالن های آرایش، فعالیت می کرده است. به گفته دوستان ترانه، او به مطالعه کتاب هایی در حوزه های ادیان و عرفان علاقه بسیاری داشته و معمولا با خودش یک کتاب با این موضوعات را حمل می کرده است.

۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

بند 7 اوين، نزديک به دو ماه، ميزبان قهرمان کوهنوردي ايران است

کاظم فریدیان، قهرمان کوهنوردی ایران، در زندان اوین است. این کوهنورد با چهره‌اي تکيده و رنجور، در جلسه شنبه دادگاه حضور یافت. فريديان شامگاه 26 خرداد، هنگام بازگشت به منزل در حوالی میدان ونک بدون هیچ تفهیم اتهامی به شکل غیر قانونی و نامتعارف دستگیر شده و تاکنون هم به رغم وعده های مکرر مسوولان آزاد نشده است.
به گفته مادرش که اخیراً یک بار با او ملاقات حضوری داشته است، پرونده اش بدون هیچ گونه رسیدگی پس از نزدیک به 50 روزکماکان بلاتکلیف مانده است. این قهرمان فاتح قله های هیمالیا که بارها نام ایران و ایرانی را در جهان بلندآوازه کرده، پیش از این همواره در فصول صعودهای هیمالیا در صدر اخبار کوهنوردی رسانه های گروهی قرار داشته است. فریدیان تنها فاتح ایرانی دشوارترین قله جهان k2 است. او در سال 1386 توانست این دومین قله بلند جهان را که 8611 متر ارتفاع دارد، به صورت فردی و در قالب تیمی بین المللی صعود کند و با غلبه بر قله ای که به نام شاه کوه ها و کوه قاتل مشهور است، رویای کوهنوردان ایرانی را به بار بنشاند. فریدیان در سال 1387 نیز با سرپرستی فنی تیمی شش نفره از ایران، توانست قله نانگاپاربات را که 8126 متر ارتفاع دارد و دومین کوه دشوار جهان است، در کشور پاکستان به همراه چهار تن از همنوردانش فتح کند.
کاظم فریدیان در میان کوهنوردان ایرانی، مشهور به فردی است که قادر است دشوارترین و خطرناک‌ترین مسیرهای سنگی و یخی را در کوهستان مقهور خود سازد. او با فعالیت ورزشی خود در قالب تشکل‌های مردم‌نهادی همچون باشگاه کوهنوردی و اسکی دماوند و انجمن کوهنوردان ایران، همواره در تلاش برای ارتقای جایگاه کوهنوردی مستقل و رشد قوانین حاکم بر این ورزش در داخل بود و از سیاست‌های محدود کننده‌ی فدراسیون کوهنوردی فاصله گرفته و در ادوار مختلف انتقادهای صریحی را در رسانه ها به مسئولان این ورزش داشته است.
او هم‌اکنون در بند 7 زندان اوين روزگار مي‌گذراند.

ترانه ی تن ها, برای ترانه ی موسوی

زیباترین ترانه ی تن ها
هنگام که آهنگِ گامها
هنگامه می کند به پا
صداست،
صدا در صدا..
.با نُت های سوناتِ مهتاب
گفتی که موسیقیِ ققنوس می خندد
تا راه بر تیره ی سکوت وُ کابوس ببندد
صدای توست در زایشی تازه از آتش
تا در کوچه های مشوشِ جهان فانوس برافرازد
در ساعتی تاریک که تویی اسیر؛ ترانه ی تنها
عقربه ها چو عقربی غریب وُ در نقاب
سُرمه ی مرگدر دهان و چشم روز می پاشند
تا تباه کنند تو را
آنگاه که زندگی از تو فخر می خَرَد
گرفتار نباید بود به چنگ وُ چنگالِ دشمن...
حال که با سایه های سبز در سفر شدی
از لا به لای نیزارِ آغازِ زمین
لای لایِ دلِ مادران
- نَفَس فِسرده سوگوارانِ سالیان-
با لابه های باد در بی محابا
هماره سُراید ز سبزه های سوخته ی وطن
قساوتِ قصاب را قصه می کند سحاب
به نی لبک های کودکانِ اکنون
به بادبادک های سبزِ عصر
کیست ورّاقِ غصه های قرن
جز این ترانه ی تن ها؛مزامیرِ زنگار رنگِ زهدانِ آرزو!
نارنج و نار می تراود از خوشه های روشن
بر خشت خشتِ خورشید
با حاجبانِ جهل
بذرسوزِ دوزخِ اندوهمندان
چه بگوید گلو گشاده شعرِ سهل
سروش چه کند با شَمَن!
دیدی چه کرد
ترانه با فتحِ دفترِ فردایِ آفتاب
کبوتری به کِتفِ کوه
ترانه بود وُ نغمه ی شکوه
در عینِ عشق عیان وُ شقایقِ قاف
حکاکِ این حکایت ست بر نبضِ زمان، زندباف
ترانه ی تلخم وُ تنها نبوده ام
سوگند به جانِ آنکه طراوتست و ترنّم
وآواز می دهد آزادیِ تو را
- با پیراهنی پیراسته از هنوز وُ همیشه-
مرثیه میراثِ سرزمینِ ما نبود
سروده ي رضا بی شتاب
2009-07-25http://rezabishetab.blogfa.com

عقیق ذوب شده (به یاد شادروان ترانه موسوی)

ترانه عزیزم, آنروز شوم که بایت را ازخانه بیرون گذاشتی چه روزی بود؟ آیا خورشید بی رقیب درحال درخشش بود؟ آیا به چهره ات تابید یا ازفرط حسادت روی را برگرداند؟ آیا باد هم می وزید؟ نمیشد آن نسیم کوته عمر به زلزله تبدیل میشد که همه درختها وخانه ها را تکان میداد وطبیعت بهانه ای بتو میداد که ازبناهگاهت خارج نشوی؟ هنگامیکه تصمیم به رفتن داشتی به چه فکرمیکردی؟ آیا نمیشد به موضوع دیگری می اندیشیدی که تورا ازرفتن منصرف میکرد؟ آیا ابری هم درآسمان دیده میشد یا ازشرم دیدن چهره جذاب تو بنهان شده بود؟ آیا طنین آهنگی بگوش میرسید یا بادیدن ترانه, آوای مظلومیت وبی گناهی وبی دفاعی را بانگ میزد؟ آیا به مادرت گفتی که چقدراورا دوست داری؟ آیا قلب او درآن لحظات می جوشید ومایل بود تورا دومرتبه به رحم برگرداند ؟ اگرمیدانستی روح اوبه شمع آب شده ای مبدل میشود آیا هنوزمصمم حرکت بطرف مقصد فاجعه آمیز بودی؟چه میشد اگرآنروز طوردیگری برنامه ریزی میشد؟ چه میشد اگرآن لحظه اتفاق دیگری رخ میداد واین حادثه وحشتناک را خنثی میکرد؟ چه میشد اگرفرشته نجاتی سرراهت قرار میگرفت؟ شاید او روبروی تو ایستاده بود اما تورا خویش بنداشت وگرنه دست یاری به سوی تو میشتافت. چه میشد اگردرآن دم قدرتی آهنین باهای تورا به جهت دیگری میکشید؟ چه میشد اگر به ماموران امنیتی ببخشید...(جنایتی) گوش نمیدادی وبه هرطریقی ازرفتن با آنها خودداری میکردی, حتی اگر مرگ تورا هدف میگرفتند؟ عزیزم, آیا آگاه نبودی که دختری به زیبائی تو باید باسداری همراه شود؟ اوه...فراموش کردم باسدار دروطن ما چه معنی میدهد! چه میشد اگرمیخانه ای سرراهت بود ووارد مسجد نمیشدی؟ چه میشد اگر عزرائیل بجای تو اهریمنی را دنبال میکرد؟ اوه...یادم نبود که شیطان تصورنیست بلکه سالهای درازیست که روی کریه خود را درمیهن آشکار میکند. چه میشد آن لحظه ترسی به دل راه میدادی قبل ازیک گام جلو, چندین قدم عقب میکشیدی؟ شاید مانند هرشخص دیگری بخود گفتی...نه...برای من اتفاق نخواهد افتاد. من که کاری نکردم. من که گناهی مرتکب نشدم. چه میشد اگرآنروز روز دیگری بود؟ نه ...عزیزم, درآنروز نور ازظلم وستم جباران خسته شده بود وترجیح میداد که خاموش باشد. روشنائی باهمه قهرکرده بود. تاریکی مطلق همه جا را فراگرفته بود. حتی زوزه ای درحال وزیدن نبود بلکه همه جا را سکوت احاطه کرده بود. ابرها برای گریستن درسوگ تو تدارک می دیدند. عطرزندگی بابوی مرگ جابجا شده بود. آسمان آبی را هاله ای سیاه بوشانده بود. تنها تشعشع چهره نورانی توبود که وجود موجودی را خبرمیداد. مثل اینکه طبیعت کورشده بود. فقط عقیقهای سبزتوبودند که خلا را برکرده بود. عزیزم, اهریمنان بادیدن توفرصت را غنیمت شمردند وتورا ربودند. توذوب شدی. اما برای تبه کاران وجنایتکاران اینهم کافی نبود بلکه بیکرنیمه جان تورا به آتش کشیدند که شاید اثرونشانی ازتوباقی نماند که شاهد جنایت آنها باشد. اما آنها کورخواندند. تو به آزادیخواهان هموطنت ملحق شدی. نام تو مانند جان باختگان, نداها, سهراب ها,محمدها, وبقیه عزیزان بیوند خورد. روح باک شما به دنیا ثابت کرد که ایران بیوه نیست بلکه سرافرازوباینده است. راشل زرگریان

۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

فردا؛ برگزاري مراسم هفتمين روز درگذشت شهيد محمد کامراني در مسجد الغدير

مراسم هفتمين روز درگذشت شهيد محمد کامراني فردا يکم مرداد از ساعت 16 تا 17:30 در مسجد الغدير تهران برگزار مي‌شود. محمد کامراني، که هجدهم تير بازداشت شده بود، پنجشنبه گذشته بر اثر جراحت‌های وارد شده در بيمارستان مهر تهران از دنيا رفت. او که تنها ۱۸ سال داشت و جمعه گذشته قرار بود در کنکور پزشکی دانشگاه آزاد شرکت کند، روز هجدهم تير در حوالی ميدان وليعصر تهران دستگير و به بازداشتگاه کهريزک منتقل شده بود. به نوشته سایت امیر کبیر، کامرانی چند روز پس از بازداشت، به همراه گروه ديگری از بازداشت‌شدگان به زندان اوين منتقل شد. این سایت می‌افزاید که خانواده‌ کامرانی وقتی از محل نگهداری او خبردار شدند که يک مامور زندان اوين در جمع خانواده‌ بازداشت‌شدگان فهرستی از اسامی افراد بازداشت‌شده راخواند و از انتقال آنها از کمپ کهريزک به زندان اوين خبر داد ولی سپس به آنها گفته شد که وی در بیمارستان لقمان بستری است. به نوشته امیر کبیر، وقتی اين خانواده به بيمارستان لقمان رفتند، با پيکر نيمه جان محمد کامرانی روبه‌رو شدند که همچنان تحت کنترل ماموران بود. آنها با هماهنگی مسوولان بيمارستان و باز تحت کنترل شديد ماموران، فرزند خود را به بيمارستان مهر منتقل کردند، اما تلاش‌های کادر پزشکی در نهايت بی‌نتيجه ماند و محمد کامرانی درگذشت. مسجد الغدير در خيابان ميرداماد واقع است. منزل پدر شهيد کامراني نيز در خيابان ملاصدرا، سازمان گوشت، پشت دانشگاه علوم پزشکي بقيةالله واقع است.

۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

صداي ترانه شب‌ ها نمي گذارد که بخوابم

انگار برخي از انسان ها خلق شده اند تا اسطوره شوند و براي هميشه در ذهن تاريخ بمانند. در بخشي از تعريف اسطوره آمده است: «قصه ای که منشاء تاریخی نامعلومی دارد و بازگوکننده مصائبی ست که بر قومي کهن رفته است. قهرمانان و اساطیر، همه شخصیت­هايی واقعی بوده­اند اما روایات افسانه­ایی در ازمنه بعدی چیزهايی بر آن افزوده است.» ترانه موسوي خلق شد تا اسطوره شود. ترانه، فرزند قومي کهن بود که تاريخ همواره به اخلاق‌مداري آباء و اجداد او مي‌نازد اما سرنوشت غم‌انگيز او به دست بي‌اخلاق‌ترين ها رقم خورد. در روزهاي اخير بسياري از جوانان وطنمان در راه آزادي و اخلاق، جانشان را فدا کردند و خون تک تک شان، گام هايي شد براي نزديک شدن ما به آزادي، اينان که براي مبارزه با ظلم و جور زمانه به پا خاستند روزگار ما را اسطوره کردند و باعث شدند تا قصه ما قرن ها زنده بماند اما آيندگان در بازگويي سينه به سينه اسطوره ما به فرزندانشان، از نام هايي چون ندا، سهراب و ترانه مدد خواهند جست. هنگامي که خبر دستگيري ترانه و سرنوشت نامعلوم او در وبلاگ زيرزمين منتشر شد برخي بر آن شدند تا اين خبر را به دليل ابهام در منبعش، تکذيب کنند و نخواستند لحظه اي خود را جاي منبع خبر و نگارنده آن بگذارند و با خود بينديشند که آيا واقعن در شرايط حاضر مي شود منبع چنين خبري را ذکر کرد يا نه. برخي از اين افراد معتقد بودند که عکس ترانه نبايد از طريق اين وبلاگ و وبلاگ هاي ديگر منتشر مي شد؛ حال آن که هنگامي که خبر دستگيري و ناپديدشدن ترانه منتشر شد، منابع و نگارنده ها مي دانستند که ترانه زنده است و با انتشار عکس او، سعي داشتند تا نشاني از او بيابند. برخي به انتشار عکس ترانه و مشکلي که از سوي فرد ناشناس با مادر ترانه در تماسي تلفني عنوان شده بود خرده گرفتند و اين اقدام را عاملي براي بي آبرو شدن او دانستند و لحظه اي با خود نينديشيدند که اين ترانه نيست که بي آبرو مي شود بلکه افرادي که براي او و ديگر جوانان اين مرز و بوم ـ که گويي تعدادشان نيز اندک نيست ـ سرنوشتي از اين دست را رقم مي زنند بي آبرو شده اند. آيا همين طرز تلقي ها نيست که باعث افتادن چنين اتفاق هايي مي شود؟ برخي از مخاطبان بحث هايي را عنوان کرده اند مبني بر اين که وبلاگ زيرزمين که به انتشار اين خبر اقدام کرده، به تازگي راه افتاده است. اين جا بايد بگويم وبلاگ زيرزمين به منظور انتشار خبرهاي ترانه راه اندازي شد ولي اين بدان معنا نيست که اين وبلاگ اخبار ديگر اين روزها را منتشر نمي کند. برخي به قلم نگارنده خبر مشکلاتي را وارد دانسته اند و دقيقا نگفته اند منظورشان از اين جمله که نحوه تنظيم خبر نشان از کذب بودن آن دارد چيست. نگارنده که بين وبلاگ، خبرگزاري و روزنامه تفاوت هايي قايل است، در شرايط حاضر تمامي تکنيک هاي خبري را از وارونه ترين هرم ها به زير افکنده است و فقط و فقط کوشش مي‌کند تا خبر ترانه را به گوش جامعه و حتي کساني که در رأس حکومت نشسته اند برساند تا به سهم خود از تکرار فجايعي از اين دست جلوگيري کند. خبر ترانه براي نگارنده وبلاگ زيرزمين موثق و احتمال تکرار اين فاجعه نيز برايش محتمل است و حتي اگر روزي در برنامه اي که از سيماي جمهوري اسلامي پخش مي‌شود، دختري در مقابل چشم هاي بسياري، خود را با نام ترانه موسوي معرفي کند يا اگر روزي مادر ترانه از افرادي که به انتشار اين خبر اقدام کرده اند شکايت کند، ذره اي از اعتقاد نگارنده به ظلمي که نسبت به ترانه روا داشته شده است کم نخواهددشد. ترانه موسوي اکنون در گورستاني در مازندران خفته است. ترانه، قصه نيست اما قصه اش قرن ها در گوش کودکان جهان زمزمه خواهدشد.